چشمای مغرورش


دلنوشته های مرد تنها


چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .

رنگ چشاش آبی بود .

رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ

وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم

مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .

دوستش داشتم .

لباش همیشه سرخ بود .

مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه

وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.

دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .

دیوونم کرده بود .
ا

ونم دیوونه بود .

مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .

دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .

می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .

اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .

بعد می خندید . می خندید و

منم اشک تو چشام جمع میشد .

صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .

قدش یه کم از من کوتاه تر بود .

وقتی می خواست بوسش کنم ?

چشماشو میبست ?

سرشو بالا می گرفت ?

لباشو غنچه می کرد ?

دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .

من نگاش می کردم .

اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .

تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ?

لبامو می ذاشتم روی لبش .

داغ بود .

وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .

می سوختم .

همه تنم می سوخت .

دوست داشت لباشو گاز بگیرم .

من دلم نمیومد .

اون لبامو گاز می گرفت .

چشاش مثل یه چشمه زلال بود ?صاف و ساده

وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ?

نخودی می خندید و گوشمو لیس می زد .

شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .

من هم موهاشو نوازش میکردم .

عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .

شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .

دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ?

لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید?

جاش که قرمز می شد می گفت :

هر وقت دلت برام تنگ شد? اینجا رو بوس کن .

منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم .

تا یک هفته جاش می موند .

معاشقه من و اون همیشه طولانی بود .

تموم زندگیمون معاشقه بود .

نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت .

همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ?

میومد و روی پام میشست .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:32 توسط ریحانه| |


Power By: LoxBlog.Com